اسب وسیرک
اسبی به یک سیرک زنگ زد و به صاحب آن گفت:« من بیکارم،به من کار بده
صاحب سیرک پرسید:" بلدی روی پاهای جلویی ات راه بری؟! "
اسب جواب داد:« نه! »
صاحب سیرک پرسید:" میتونی از دایره ی آتش رد شی؟!"
اسب جواب داد:« نه! »
صاحب سیرک گفت:"متأسفم، چون کار خارق العاده ای بلد نیستی، نمیتونم تورواستخدام کنم!"
اسب گفت:« چرا متوجه نیستی؟! من دارم حرف میزنم!!!»...
نظرات شما عزیزان:
خزان
ساعت20:08---28 مرداد 1392
اقاي رضايي ميدوني من كي هستم؟لطفا سريع جواب بده.
پاسخ:اصلا مهم نیست که کی هستی...
پاسخ:اصلا مهم نیست که کی هستی...
سلام وبلاگ خوبی دارید
مطالب رو هم که مشاهده کردم بسیار عالی بود
مرسی که به وب من سر زدید
مطالب رو هم که مشاهده کردم بسیار عالی بود
مرسی که به وب من سر زدید
برچسبها: ادبی
تاريخ : دو شنبه 17 تير 1392
| 15:2 | نویسنده : اصغر رضایی گماری | .: Weblog Themes By Pichak :.